sweet love-Ep2
we can fly by ss501
درباره وبلاگ


سلام اسم من نيلوفره. 16 سالمه و از شاهين شهر هستمو عاشق كره ام...خواننده مورد علاقمم كيم هيون جونگه... فايتينگ!!!

پيوندها
فقط کی پاپ و دابل اس
زیر آسمان کره جنوبی
iraniancats-ss501
novel about ss501
just ss501
kpop-island
ss501 my super star
sky
just ss501
fashion
فرشته هايي از كره جنوبي
ss501 our dream forever
park jung min
زوجهاي كره اي.....!!!
ستاره هاي كره اي، بدو دانلود
gharibeh
داستانهايي از همه رنگ...
چيتوزيا
ss501center
بهترين داستانهاي كره اي
عشق محبوب ترين بازيگران كره
تیم یعنی لیورپول
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان we can fly by ss501 و آدرس ss501superhits.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 58
بازدید هفته : 85
بازدید ماه : 667
بازدید کل : 84874
تعداد مطالب : 57
تعداد نظرات : 67
تعداد آنلاین : 2

نويسندگان
niloofar
Elnaz
ghazalkavoosi

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : niloofar

نانا: خيلي دوست دارم ممنون. ( بعد به صندلي هاي جلو نزديك شدمو اول مامانمو بوشيدمو بعدشم بابامو)

بابا: ا.......آروم تر الان تصادف ميكنيما

نانا : متاسفم آخه خيلي خوشحالم.راستي سورپرايزي كه ميگفتين اين بود؟

همون موقع بابا ماشين رو نگه داشت و از پنجره بيرونو نگاه كردم .جلوي يه رستوران بوديم.از ماشين پياده شديم و به سمت رستوران حركت كرديمو در حالي كه از پله ها ميرفتيم بالا پرسيدم: بازم قراره هديه بگيرم؟؟

مامان : الان خودذت مي بيني

وقتي داخل رستوران شدم چشمم به دو نفر افتاد كه خيلي آشنا بودن و با ورود ما از روي صندلي بلند شدن و ايستادن وقتي بيشتر دقت كردم تونستم اونا رو بشناسم . با خوشحالي و صداي بلند گفتم: مامان ، بابا    ( و به سمتشون دويدم و دوتاشون رو بغل كردم)

اونا دوستاي صميمي پدرو مادرم بودن .پسرشون دو سال از من بزرگتر بود وقتي كه من 10 سالم بود اونا به آمريكا مهاجرت كردن و ساكن اونجا شدن و از اون موقع من ديگه پسرشون رو نديدم و باهاش تماسي نداشتم اما با پدر مادر خوندم هر از گاهي تلفني صحبت ميكردمو اونا هم گاهي عكس پسرشون رو برام از طريق ايميل ميفرستادن...

راستي از موقعي كه من به دنيا اومدم پدر و مادرم با پدر خونده و مادر خوندم عهد بستن كه من با پسر اونا ازدواج كنم پس ازدواج من يه ازدواج از پيش تعيين شدس و من حق اينكه عاشق بشم رو ندارم ولي در واقع خودم هم از پسرشون خوشم مي اومد و با ديدن عكساش بيشتر بهش علافه مند ميشدمو بيشتر بهش فكر ميكردم...

مادر خ: سلام عزيزم خوبي؟                                                                                نانا: بله خيلي خوب شد كه اومديد واقعا دلم براتون  تنگ شده بود.

پدر خ : ما هم همينطور عروس گلم.             نانا: واقعا؟؟

پدرخ: البته كه تو عروسمي              

نانا: نه منظورم اين نبود.ميگم واقعا دلتون واسه من تنگ شده بود؟

پدرخ: آهان، آره مگه ميشه دلم واسه عروسم تنگ نشه؟!!

با شنيدن اين كلمه احساس امنيت بهم دست داد نميدونم چرا اما حس خوبي بود. خلاصه نهار رو خورديم و همه به خونه ي ما رفتيم و قرار شد پدر و مادر خوندم شب اونجا بمونن . پدر و مادرم هم به خريد رفتن اما خيلي طول كشيد بود و هنوز برنگشته بودن.

مادرخ: خيلي دير نكردن؟                              نانا: چرا الان باهاشون تماس ميگيرم.

تلفن خونه رو برداشتم كه زنگ بزنم كه همون موقع موبايلم زنگ خورد شماره رو نگاه كردم بابام بود سريع جواب دادم .

نانا: سلام بابا جونم.

بعد از مدتي سكوت بي اختيار گوشيم رو رها كردم و با برخورد گوشي به زمين جيغ كشيدم و شروع كردم به گريه كردن.مادر خوندم هرچي باهام حرف ميزد اصلا متوجه حرفاش نميشدم و فقط با گريه و فرياد ميگفتم: اين منصفانه نيست.


نظرات شما عزیزان:

sss501
ساعت17:46---25 مرداد 1391
slm pas in part 1 esh koooooooooooooooo??????????

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: